خاطرات روزانه 1

ساخت وبلاگ

مدت هااااست می خوام بیام وبشینم و حسابی بنویسم و ...تعریف کنم

چقدر دلم تنگ شده بود واسه اینجا نوشتن...

از پر مشغله بودن من همین بس که حتی امسال برای روز تولدم هم چیزی ننوشتم

حالا که از تولد گفتم از همین جا شروع می کنم

امسال روز تولدم برای مصاحبه دکتری رفته بودم

و از مصاحبه هم که چی بگم .... 4 نفر نشسته بودند و مجموع سوال هایی که در ذهن شان مدت ها نقش بسته بود و

نمی توانستند به آن پاسخ بدهند را ، جوابش را از من می خواستند

و انتظار داشتند من به آن ها پاسخ بدهم

در تایید حرفم این را بگویم که هنوز که هنوز است وقتی آن سوال ها از استادان دکتری ،حسابداران خبره و رسمی و ... می پرسم در جواب دادن به آن ها وا می روند سوال هایی که فکر کنم حتی خود لوکا پاچیولی (پدر علم حسابداری) هم از پاسخ دادن به آنها عاجز باشد ;)

بگذریم ... آن روز سوال های عجیب غریبشان را از من پرسیدند و هر جوابی که میدادم یکی آز آنها بود که فقط داد می زد. و من که روی مود خنده بودم فقط لبخند می زدم ...

آن روز کذایی قشنگ  گذشت ...

روزهای سختم تازه بعد از مصاحبه شروع شد من دو جا مصاحبه داده بودم و منتظر جواب بودم و تنها کسی که در اداره از این جریان اطلاع داشت مدیر عامل بود که هر روز و هر لحظه و هر ثانیه ای که مرا می دید از پرسیدن در مورد جواب نتایج مصاحبه کوتاهی نمی کرد...و این سوال پرسیدن چه استرسی به من وارد می کرد ...

چه رنجی کشیدم ... از شانس من امسال از زمان تعیین شده دو هفته جواب ها دیرتر اعلام شد

یعنی دو هفته رنج بیشتر...

بالاخره جواب ها اعلام شد

و من

قبول شدم و به جرگه دانشجویان دکتری پیوستم ...

ادامه دارد ...

 

آسمان...
ما را در سایت آسمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : senoobara بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 24 بهمن 1397 ساعت: 17:35